فلسفه ماتریکس، تمام چیزی که من ارائه می کنم حقیقت است.

فلسفه ماتریکس، تمام چیزی که من ارائه می کنم حقیقت است.

  • معنویت
  • مترجم: دکتر حامد سلیمی
  • 1403/05/23


ماتریکس، فیلمی علمی تخیلی ساخته شده توسط واچوفسکی ها، احتمالاً یکی از تأثیرگذارترین فیلم های ساخته شده است. داستان از آنجا شروع می شود که یک برنامه نویس کامپیوتر، توماس اندرسون، که به عنوان یک هکر با نام مستعار "نئو" عمل می کند، به حقیقت دنیایی که در آن زندگی می کند، پی می برد و از وجود چیزی به نام "ماتریکس" آگاه می شود. او پس از جستجوی مردی به نام مورفیوس که بتواند اطلاعات بیشتری در مورد ماتریکس به او بدهد، با هکر دیگری به نام ترینیتی مواجه می شود. پس از یک تلاش ناموفق (که منجر به دستگیری مامور اسمیت و دستگیری او شد)، ترینیتی نئو را به مورفئوس می برد.
مورفیوس به طور مبهم ماتریکس را به عنوان این زندان فراگیر توصیف می کند، به عنوان دنیایی که بر چشمان نئو کشیده شده است و او را از حقیقت کور می کند. او همچنین اعتراف می کند که به هیچ کس نمی توان گفت که ماتریکس چیست: "شما باید خودتان آن را ببینید."
بنابراین، به نئو یک انتخاب در قالب دو قرص پیشنهاد می شود: یکی آبی و دیگری قرمز. اگر قرص آبی را انتخاب کند، در زندگی روزمره خود باقی می ماند و هر آنچه را که می خواهد باور می کند. اما اگر قرص قرمز را انتخاب کند، پا به دنیای واقعی می گذارد و می فهمد که ماتریکس واقعا چیست. مورفئوس می گوید: تمام چیزی که من ارائه می کنم حقیقت است. بنابراین، نئو قرص قرمز را می‌خورد و از سوراخ خرگوش پایین می‌رود.

بیشتر بخوانید: قوانین جهان هستی و معرفی 20 قانون جهان هستی؛ قانون کیهانی

ماتریکس یک فیلم فلسفی است که حاوی بسیاری از مضامین فلسفی و مذهبی موجود است، مانند نبوت، عشق، حقیقت، کارما، ماهیت واقعیت و زندگی در یک شبیه سازی. اما به نظر می رسد که ارتباط نزدیکی بین ماتریکس و تمثیل غار افلاطون وجود دارد. در این تمثیل که در جمهوری افلاطون ارائه شده است، سقراط گروهی از مردم را توصیف می کند که تمام زندگی خود را به دیواری در غار بسته اند. تنها واقعیتی که آنها از آن می‌دانند، سایه‌هایی است که روی دیوار جلوی آنها قرار گرفته است و معتقدند اینها موجودات واقعی هستند. سپس یکی از زندانیان آزاد می شود. او غار را ترک می کند و دنیای واقعی بیرون را تجربه می کند. اما وقتی به غار برمی گردد تا سایر زندانیان را با حقیقت روشن کند، با مقاومت روبرو می شود.
این قطعه فیلم ماتریکس را از دریچه تمثیل غار افلاطون تجزیه و تحلیل می کند و در عین حال به بررسی این سوال می پردازد: آیا ما به عنوان انسان واقعاً خواهان حقیقت را هستیم؟ لطفا توجه داشته باشید: این ویدیو حاوی اسپویل هایی است که طرح را فاش می کند.

ماتریکس

حتما ببینید: فیلم‌هایی با موضوع ماتریکس

سفر خارج از غار

اسیران غار به گونه ای با زنجیر بسته شده اند که نمی توانند پاها و گردن خود را حرکت دهند. آنها فقط می توانند بنشینند و دیوار روبروی خود را تماشا کنند، اما نمی توانند به اطراف نگاه کنند، نمی توانند یکدیگر یا دیواری را که به آن زنجیر شده اند ببینند. پشت سر زندانیان آتشی می سوزد. بین آتش و زندانیان افرادی هستند. این افراد چوب هایی با اشکال مختلف (پرنده، اسب، سگ) که روی دیوار بیرون می زند، نگه می دارند. بنابراین، تنها چیزی که آنها تا به حال دیده اند، نمایش اشیایی است که در دنیای واقعی ظاهر می شوند: دنیایی که برای آنها بیگانه است.
وقتی یکی از زندانیان آزاد می شود و از غار به دنیای واقعی صعود می کند، برای اولین بار در زندگی اش نور خورشید را تجربه می کند. او گیج است و برای سازگاری نیاز به زمان دارد، زیرا قبلاً نور روز را ندیده است. اما وقتی چشمانش تنظیم می شود، با تمام اشکالی که از زندگی خود در غار می شناسد مواجه می شود. اما آنها این بار متفاوت هستند. او به جای شبح های صرف، موجودات واقعی را می بیند: پر از رنگ و با جزئیات عمیق. او سپس متوجه می شود که آنچه فکر می کرد واقعی است، در واقع یک توهم بود.
به همین ترتیب، نئو بدون اینکه بتواند زندان را ببیند زندانی شده است. هنگامی که او از واقعیت شبیه سازی شده بیدار می شود، بدن برهنه اش در یک غلاف پر از مایع قرار دارد. او متوجه می شود که بدنش پر از دوشاخه است و سپس میلیون ها غلاف دیگر را با انسان های متصل به (آنچه به نظر می رسد) یک ماشین غول پیکر می بیند. پس از اینکه یک هواپیمای بدون سرنشین ناظر متوجه بیدار شدن نئو می شود، جسد او از برق خارج می شود و به فاضلاب تخلیه می شود. پس از اینکه کشتی مورفیوس، نبوچاد نزار، نئو را بازیابی می کند، او به مدتی زمان نیاز دارد تا خود را با دنیای واقعی وفق دهد، درست مانند فراری از غار افلاطون.
یک تفاوت اساسی در تجربه بین شخصیت افلاطون و نئو، نوع واقعیتی است که آنها با آن روبرو می شوند. در تمثیل افلاطون، انسان رهایی یافته از تاریکی به سوی روشنایی، از سطح پایین‌تر درون غار به سطح بالاتر بیرون می‌رود. این معراج استعاره ای برای کسب دانش و فیلسوف شدن و در نتیجه دستیابی به جهان بینی روشن است. واقعیت افلاطون خود را در مقایسه با غار به طور کلی زیباتر نشان می دهد. همچنین، آزادی رفت و آمد در دنیای بیرون یک پیشرفت بزرگ است. به طور کلی، دنیای واقعی بسیار لذت‌بخش‌تر به نظر می‌رسد، و تعویض آن با زندگی در غار بسیار پوچ است.
اما ماتریکس متفاوت است. مورفیوس با اشاره به رمان کودکانه آلیس در سرزمین عجایب به نئو گفت که اگر قرص قرمز را انتخاب کند، به او نشان خواهد داد که سوراخ خرگوش چقدر عمیق است. پایین افتادن از سوراخ خرگوش به جای صعود به واقعیت شبیه فرود است. این ایده زمانی محقق می شود که نئو از یک واقعیت نسبتاً لذت بخش به زمین بایر جهنمی عاری از نور خورشید توسط ماشین ها می افتد.
برخلاف واقعیت افلاطون، واقعیت در ماتریکس زیبا نیست. این وحشتناک است. کسانی که به ماتریکس متصل هستند در دنیایی وسیع، رنگارنگ و آفتابی (اگرچه با مه سبز) شبیه اواخر دهه نود زندگی می کنند. آنها همچنین به تنوع بی پایانی از لذت های انسانی دسترسی دارند. اما در دنیای واقعی، تنها یک شهر انسانی باقی مانده است، صهیون، جایی که مردم در آن در شرایطی مافوق انسانی زندگی می‌کنند که در حومه‌ها گیر افتاده‌اند و دائماً توسط ماشین‌ها در معرض نابودی قرار دارند. بنابراین، می توان استدلال کرد که (در مورد ماتریکس) زندگی در غار در حبس لذت بخش تر از زندگی آزادانه در دنیای بیرون است.

بیشتر بخوانید: قانون جذب ؛ آشنایی با قانون جهانی جذب برای تغییر و بهبود زندگی

کوری در برابر حقیقت

اندکی پس از آزادی، نئو در ابتدا از پذیرش حقیقت خودداری کرد. "نه، من آن را باور نمی کنم. این غیرممکن است،» او پس از اینکه مورفیوس به او نشان داد ماتریکس چیست، می گوید. او یک واکنش معمولی از کسی که با واقعیت خشن روبرو شده بود نشان داد. همانطور که معمار ماتریکس در ادامه می گوید: "انکار قابل پیش بینی ترین پاسخ انسان است." ما می توانیم این را زمانی ببینیم که مثلاً متوجه شویم یکی از والدین ما والد بیولوژیکی ما نیست. یا شخصی که ما بزرگترین دشمن خود را می دانیم پدر و مادر ماست. در چنین مواردی، حقیقت چنان عظمتی دارد که پذیرش آن، هویت فرد را تا حد زیادی متزلزل می‌کند. چنین تغییر گسترده ای در ادراک عموماً مردم را به وحشت می اندازد. نئو از مورفیوس می پرسد: "نمی توانم به عقب برگردم، می توانم؟" مورفئوس به آن پاسخ می دهد: "اما اگر می توانستی، آیا واقعاً می خواستی؟"
بی اعتنایی آشکار به حقیقت امری رایج است. بسیاری از مردم زندگی در حباب امن دروغ را به جستجوی حقیقت در بیرون ترجیح می دهند. زندگی در یک واقعیت دنج و دروغین می تواند بسیار راحت باشد. شما فقط باید از هر چیزی که می تواند حباب شما را بترکاند نادان بمانید. بنابراین در عوض، شما با روایت فریبنده گله همراه می شوید که اغلب توسط رسانه های جمعی و سرگرمی تقویت می شود. اما ما عکس آن را نیز می بینیم، مانند مخالفت مردم با دانش عمومی، و پذیرش حقیقتی نادرست مانند این ایده که زمین مسطح است. بنابراین حقیقت، به طور کلی، به راحتی قابل جعل است. مریام وبستر تعریفی از حقیقت ارائه می دهد که به شرح زیر است: "قضاوت، گزاره یا ایده ای که صادق است یا به عنوان درست پذیرفته شده است."
هدف مورفیوس رهایی مردم از ماتریکس (خروج از ماتریکس) است. اما او همچنین می‌داند که تا زمانی که این افراد بخشی از سیستم هستند، دشمن هم هستند: اول از همه، زیرا به اصطلاح «عامل‌ها» از ماتریکس محافظت می‌کنند. این عوامل تا حدودی مانند یک برنامه امنیتی عمل می کنند تا اسب های تروجان و سایر بدافزارها را خارج کنند. و هر فرافکنی انسانی بالقوه یک عامل است. دوم اینکه اکثر آنها آماده جدا شدن از برق نیستند. به همین ترتیب، هنگامی که روشنفکر افلاطون سعی می کند مردم غار را متقاعد کند که به بیرون بروند، با مقاومت و تمسخر روبرو می شود. افلاطون چنین تلاشی را «قرار دادن بینایی در چشمان نابینا» توصیف کرد. تلاش برای متقاعد کردن یک نفر از حقیقت، اتلاف وقت است، اگر او آن را پذیرا نباشد. مورفئوس همچنین بیان می‌کند که بسیاری از آنها چنان ناامیدانه به سیستم وابسته هستند که برای محافظت از آن مبارزه خواهند کرد. به همین ترتیب، سقراط می پرسد که آیا این افراد کسی را که حقیقت وجودشان را به آنها ارائه می دهد، نمی کشند؟ با این وجود، افلاطون به مسئولیت فیلسوف اشاره می کند که به نفع افراد ناروشن عمل کند، حتی اگر آنها خصمانه باشند: درست همانطور که نئو، مورفیوس، ترینیتی و سایر انسان های رهایی یافته انجام می دهند.

رد یک حقیقت دردناک

در تمثیل افلاطون می بینیم که رهایی در نهایت بر انسان آزاد شده تأثیر مثبت می گذارد. همچنین نئو در نهایت حقیقت را می پذیرد و واقعیت را می پذیرد. اما اگر کسی حقیقت را بداند، اما آنقدر از آن متنفر باشد که یک واقعیت نادرست را انتخاب کند، چه؟ اینجاست که شخصیتی به نام سایفر وارد می‌شود. سایفر اعتراف می‌کند که از خوردن قرص قرمز پشیمان است و به نئو می‌گوید، تقریباً با فرض اینکه او هم همین احساس را داشته باشد:

من می دانم که شما به چه فکر می کنید، زیرا در حال حاضر من به همان چیزی فکر می کنم. در واقع، از زمانی که به اینجا رسیدم به این فکر می کردم: چرا قرص BLUE را نخوردم؟
سایفر، ماتریکس

اما زبان بدن نئو به وضوح نشان می دهد که او با سایفر همسو نیست. با وجود اینکه او در همان دنیای تاریک گیر افتاده است، به نظر می رسد که از آزادی خود بسیار خوشحال است. نئو در آن معنا پیدا می‌کند و به نوعی نقش روشن‌اندیش افلاطون را بر عهده می‌گیرد، زیرا او مسئولیت کمک به افرادی که هنوز در زندان هستند را بر عهده می‌گیرد. علاوه بر این، او همیشه احساس می کرد که وقتی هنوز به برق وصل بود و بی خبر بود، چیزی خاموش است. او احساس می کرد که به آنجا تعلق ندارد. خوشحال نبود. از طریق رهایی خود، آنچه را که به دنبالش بود، یافت، که احتمالاً به اندازه کافی برای مواجهه با تاریکی واقعیت جبران می کند. به خصوص به این دلیل که مردم او را به عنوان "یگانه" می دانند که وجود او را معنادارتر می کند.
از طرف دیگر سایفر از واقعیت کوچکترین لذتی نمی برد. او همچنین ایمان کمی به پیشگویی مورفئوس در مورد "یک نفر" نشان می دهد. در نهایت، او خود را به ماتریکس متصل می کند تا در یک جلسه مخفیانه با مامور اسمیت شرکت کند. اگرچه استدلال او احتمالاً ناشنوا است، او به اسمیت می گوید:

میدونی، میدونم این استیک وجود نداره. می دانم که وقتی آن را در دهانم می گذارم، ماتریکس به مغزم می گوید که آبدار و خوشمزه است. بعد از نه سال، می دانید چه چیزی را متوجه شدم؟ جهل سعادت است.
سایفر، ماتریکس

سایفر به خوبی می‌داند که نمی‌تواند آنچه را که دیده است، که از رویارویی با حقیقت است، نادیده بگیرد. برای او نادان بودن عالی بود تا اینکه مورفئوس آمد و پتوی خیس را روی آن انداخت. وقتی پرده جهل برداشته شد دیگر راه برگشتی نیست. حقیقت برهنه در مقابل ما نهفته است. نمی‌توانیم متوجه شویم که شخصی که فکر می‌کردیم پدرمان است، پدر بیولوژیکی ما نیست. ما نمی توانیم خیانت شریکی را که قبلاً معتقد بودیم یک فرد قابل اعتماد است، نبینیم. رابطه بین مردم زمانی تغییر می کند که داستان اصلی آن دروغ باشد و واقعیت آنطور که به نظر می رسید زیبا نباشد. این رابطه قبل از آشکار شدن حقیقت لذت بخش تر بود. البته بر اساس یک توهم بود. اما در ازای ندانستن، احساس ارتباط، عشق، صمیمیت، لذت و (از قضا) اعتماد کردیم. حقیقت همه اینها را نابود کرد.
سایفر متوجه می شود که اساساً در واقعیتی گیر کرده است که از آن نفرت دارد. بنابراین، او از مامور اسمیت می‌خواهد که او را دوباره به ماتریکس متصل کند تا از او فردی ثروتمند و تأثیرگذار بسازد، «مثل یک بازیگر، همانطور که خودش گفته است». اما مهمتر از همه: او می خواهد تمام خاطراتش از دنیای واقعی پاک شود. در عوض مورفئوس را به او می دهد.
سایفر اساساً تصمیمی لذت‌گرایانه گرفت و واقعیت و آزادی را با جهل سعادت‌آور مبادله کرد. به اندازه کافی جالب، او ایده خود از واقعیت و آزادی را به ترینیتی نشان می دهد، که تصمیمات او را در نظر او معقول می کند. در طی تلاش سایفر برای تبعید مورفیوس، ترینیتی به او یادآوری می کند که مورفیوس او را آزاد کرده است. اما سایفر مخالف است و می گوید که تنها کاری که انجام می دهد پیروی از دستورات مردی است که به آنها دروغ گفته است. و اگر باید بین آن و ماتریکس یکی را انتخاب کند، ماتریکس را انتخاب می کند. ترینیتی سپس استدلال می کند که ماتریکس واقعی نیست. اما باز هم سایفر مخالف است و می گوید: "من فکر می کنم که ماتریکس می تواند واقعی تر از این دنیا باشد."

جهل سعادته

تعلیق کفر

افرادی که از ماتریکس رها شده‌اند این توانایی را دارند که خود را به سیستم متصل کنند و بخشی از واقعیت شبیه‌سازی شده به‌عنوان تصویر باقی‌مانده خود (RSI) باشند. آن‌ها می‌توانند برنامه‌هایی را مستقیماً در ذهن خود آپلود کنند که حاوی مهارت‌هایی مانند هنرهای رزمی است و آیتم‌های مختلفی مانند اسلحه را در ماتریکس بارگذاری کنند. تعداد زیادی اسلحه. بنابراین، آنها ابتدا در معرض یک توهم قرار گرفتند. حالا خودشان هم توهم گرا شده اند.
هنگامی که نئو برای اولین بار پس از آزادی خود به ماتریکس باز می گردد و از شهری که در آن زندگی می کرد بازدید می کند، آن را در نور دیگری می بیند. او متوجه می شود که هیچ یک از خاطرات او هرگز واقعاً اتفاق نیفتاده است. او مکان‌هایی را که قبلاً در آن غذا می‌خورد، کار می‌کرد و زندگی می‌کرد، اما «به‌طور واضح» تشخیص می‌دهد، با این آگاهی که آنها فقط شبیه‌سازی هستند. همین امر حتماً برای روشنفکر افلاطون که برای اولین بار پس از عروجش در رابطه با سایه های روی دیوار به غار بازگشت، رخ داده است. احتمالاً آدمی را سرخورده می‌کند، شاید از فقدان عرفانی که این ظواهر زمانی داشتند، ناامید می‌شود. یافتن نحوه عملکرد یک ترفند جادویی جذابیت آن را بسیار کمتر می کند. بنابراین، حقیقت اغلب به قیمت لذت بردن تمام می شود.
نمونه ای از این شخصیت افسانه ای در فرهنگ مسیحی غربی به نام بابا نوئل است که از اسقف مسیحی اولیه سنت نیکلاس سرچشمه می گیرد. برای اکثر کودکان، بابانوئل یک تجربه واقعا جادویی است: ایده یک پیرمرد ریشو که از قطب شمال با سورتمه ای که توسط گوزن های شمالی پرنده کشیده می شود، سفر می کند. طبق افسانه، الف‌های بابانوئل اسباب‌بازی‌ها و هدایای دیگر را در یک کارگاه مخفی درست می‌کنند و بابانوئل آنها را در شب کریسمس برای کودکان می‌آورد. با تمام داستان ها، آهنگ ها، افسانه ها و فیلم های بابانوئل، ظاهر سالانه او تقریباً یک تجربه مذهبی برای ذهن نوزاد است.
اما زمانی که کودکان در حدود 6 سالگی هستند، والدین آنها شروع به گفتن حقیقت در مورد بابانوئل می کنند. بسیاری از بچه ها به صورت احساسی و ناباورانه واکنش نشان می دهند. توهمی که زمانی بسیار از آن لذت می برد، خرد می شود و جذابیت جادویی خود را از دست می دهد. از این رو، تجربه نوستالژی برای دوران خوش گذشته که از حقیقت غافل بودیم و زمانی که «حقیقت جانشین» جذاب‌تر بود، غیرمعمول نیست. سایفر نیز چنین نوستالژی را تجربه می کند.
با این حال، به اندازه کافی جالب توجه است، مردم هنوز هم می توانند از آنچه که جعلی است لذت ببرند. نمونه ای از این که در ماتریکس می بینیم، رفتار شخصیتی به نام اوراکل است. Oracle به عنوان یک زن مسن ظاهر می شود، اما برنامه ای است که در ابتدا به عنوان یکی از نیروهای بنیانگذار سومین نسخه "جاری" ماتریکس عمل کرد. اما وقتی هدف خود را به پایان رساند، به تبعید رفت و شروع به حمایت از مقاومت کرد. اگرچه او به عنوان یک برنامه کامپیوتری به خوبی از ماهیت توهمی جهان آگاه است، اما به نظر می رسد از آن لذت می برد. او به وضوح از بوی کوکی ها لذت می برد، سیگار می کشد، عاشق آب نبات و غروب آفتاب است. ما شاهد همین اتفاق در مورد Merovingian هستیم، شخصیتی از دنباله The Matrix Reloaded، که علاقه زیادی به زبان فرانسوی دارد و عاشق زنان زیبا و سرو دسر با پایانی خوش برای آنهاست. به نظر می رسد او نیز مانند یک فرانسوی واقعی از طعم زیتون لذت می برد. البته، از آنجایی که این شخصیت ها هر دو "نرم افزار" هستند، این لذت ها می تواند بخشی از برنامه نویسی آنها باشد. با این وجود، آنها توانایی انسان برای برخورد با یک توهم را به گونه ای نشان می دهند که گویی واقعی است. یک اصطلاح فلسفی برای این پدیده وجود دارد، یعنی: «تعلیق کفر».
«تعلیق کفر» پرهیز عمدی از بدبینی، تفکر انتقادی و منطق هنگام مواجهه با چیزی غیر واقعی است. برای قرن ها، انسان ها مشتاقانه از توهمات به عنوان سرگرمی استفاده می کردند، از سینما و تئاتر گرفته تا نمایش های عروسکی گذشته. به همین ترتیب، شخصیت افلاطون همچنان می‌تواند به گونه‌ای رفتار کند که گویی شبح‌های غار موجودات واقعی هستند و در ازای لذت بردن و داشتن اوقات خوشی با دوستان قدیمی و بی‌روشن خود، موقتاً ناباوری خود را به حالت تعلیق در می‌آورند.
وقتی صحبت از ماتریکس به میان می آید، امکانات مربوط به لذت بردن از ساختگی بی پایان است. برخلاف توهم‌گرایان در غار افلاطون، ماتریکس توهمی ایجاد می‌کند که می‌توانیم آن را بهتر از واقعیت در نظر بگیریم. ما می توانیم این را با فناوری امروزی نیز ببینیم. اینکه چگونه مردم می توانند خود را در یک بازی ویدیویی غوطه ور کنند، تقریباً شبیه این است که آنها در حال گذراندن یک زندگی دوم هستند: وجودی که بیشتر لذت بخش تر و با ارزش تر است. اما اشیایی که بر روی صفحه نمایش ظاهر می شوند واقعی نیستند بلکه طرح ریزی های صرف هستند. برای لذت بردن از آنها به گونه ای که گویی واقعی هستند، باید آن حقیقت را به طور موقت معلق کرد. به همین ترتیب، شخصیت‌هایی مانند نئو و ترینیتی می‌توانند از ماتریکس لذت ببرند: شاید با لذت بردن از یک شام عاشقانه و پیاده‌روی عصرانه در کنار رودخانه سن در پاریس. به هر حال، به نظر می‌رسد که انسان‌ها می‌توانند به طور موقت دروغ را زمانی که برایشان مناسب است، بپذیرند و قدردانی کنند.

. آبنبات؟

- تو از قبل میدونی میگیرمش یا نه؟

.اگه نمیدونستم که پیشگو نبودم.

- ولی اگه از قبل میدونی پس من چجوری حق انتخاب دارم؟

. چون تو نیومدی اینجا که انتخاب کنی

تو از قبل انتخابتو کردی

اومدی اینجا تا دلیل انتخابت رو درک کنی...

آیا ما واقعاً حقیقت را می خواهیم؟

آیا ما واقعاً حقیقت را می خواهیم؟ اگر از شما پرسیده شود، احتمالاً اکثر مردم به این سؤال "بله" پاسخ خواهند داد. اما هنگام کاوش در تمثیل و ماتریس افلاطون، متوجه می شویم که رابطه انسان با حقیقت به این سادگی نیست. در برخی موارد ما از حقیقت استقبال می کنیم. در موارد دیگر، ما از آن پنهان می‌شویم، موقتاً آن را به حالت تعلیق در می‌آوریم، آن را رد می‌کنیم و حتی می‌خواهیم اگر آن گزینه را داشتیم، حقیقت را فراموش کنیم. یکی از بارزترین نمونه ها شخصیت Cypher است.
هم آثار افلاطون و هم «ماتریکس» نشان دهنده انزجار مردم از حقیقتی است که واقعیت آنها را تهدید می کند. ما تمایل داریم به چیزهای آشنا، راحت، معنادار دلبستگی داشته باشیم و گاهی حاضریم با زندگی خود از آن دفاع کنیم. وقتی نوبت به دومی می رسد، فقط باید ببینیم که مردم چگونه حاضرند برای ادیان و ایدئولوژی های سیاسی خود بمیرند.
بنابراین، دوباره، آیا ما حقیقت را می خواهیم؟ به نظر می رسد پاسخ این است: "بستگی دارد." ما تمایل داریم که حقایق را به صورت انتخابی مدیریت کنیم، زیرا حقیقت به اشکال مختلف و با ابعاد مختلف ظاهر می شود. حقیقت می تواند ما را بالا ببرد. می تواند ما را بی تفاوت بگذارد اما همچنین می تواند ما را افسرده و بدبخت کند. به عنوان مثال، در تمثیل افلاطون، یادگیری حقیقت عملاً هیچ جنبه منفی ندارد. تنها نقطه ضعف خصومت کسانی است که در غار هستند. اما گذشته از این، کاملاً مشهود است که حقیقت افلاطون به چیز بهتری منتهی می‌شود و تقریباً هر کسی را ارتقا می‌دهد. اما در ماتریکس، حقیقت کمتر لذت بخش است.
با این حال، تأثیری که حقیقت بر ما می گذارد، لزوماً به خود حقیقت بستگی ندارد. همچنین به شخصی که آن را دریافت می کند بستگی دارد. در مورد نئو و مورفئوس، وضعیت جهان به آنها معنا داد و به نبردی که آنها به عنوان رهایی بخش بشریت می جنگیدند مشروعیت بخشید، که این یک هدف کاملاً باورنکردنی در زندگی است. از سوی دیگر، سایفر با این هدف مسخره می‌کند که نشان دهنده بدبینی و عدم معنایی است که در وجودش پیدا کرده است.
مردم تمایل دارند برای سرپوش گذاشتن بر یک واقعیت دردناک، حقایق جایگزین را بپذیرند. در مقابل، دیگران عاشق واقعیات دردناک هستند، اما اینها اغلب برای جهان بینی تاریک آنها مفید است. مردم هر دو اردوگاه نیز تمایل دارند حقایقی را نادیده بگیرند که مخالف نحوه دیدن جهان هستند. در بسیاری از موارد، اگر نه در بیشتر موارد، جهان بینی خود را با افراد همفکر در میان می گذارند. به اشتراک گذاشتن یک حقیقت خاص، صرف نظر از اینکه حقیقت داشته باشد، مزایایی دارد. دوباره به گروه های مذهبی، جنبش های سیاسی و حتی جامعه زمین مسطح نگاه کنید. عضویت در چنین گروه هایی می تواند هدف و ارتباطات اجتماعی را برای افراد فراهم کند. برای مثال، در ماتریکس، می‌توانیم ببینیم که چگونه باور به The One، مورفئوس و مردمش را به هم پیوند می‌دهد. نکته منفی این است که پذیرش نظرات مخالف به عنوان یک عضو (حتی اگر درست باشد) می تواند منجر به طرد سایر اعضا شود. اینجاست که جنبه تاریک تعلیق کفر به میان می‌آید. برخی، اگر نه بسیاری، حاضرند چشم خود را بر روی حقیقت نه فقط برای لذت بی‌گناه، بلکه برای راحتی هم ببندند. به عنوان مثال، شخصی صرفاً به دلیل تعلق یا ترس از طرد شدن، به عقیده نادرست خود در برابر قضاوت بهتر خود ادامه می دهد.

حقیقت یا دروغ
در مجموع، وقتی صحبت از حقیقت می شود، مردم بسیار فرصت طلب به نظر می رسند. ما یک حقیقت را می خواهیم، نه لزوماً حقیقت را. ما یک واقعیت را می خواهیم، نه لزوماً واقعیت را. اما حقیقت و دروغ اغلب یک چیز مشترک دارند: هر دو به عنوان داستان ظاهر می شوند. بنابراین، آیا اساساً ما حقیقت را نمی‌خواهیم، بلکه یک داستان را می‌خواهیم: داستانی که باید به آن باور داشت، با آن همذات پنداری کرد، با دیگران به اشتراک گذاشت، در آن ساکن شد و (شاید مهم‌تر از همه) حس معنا و تعلق به ما ارائه کرد؟

حتما ببینید: فیلم تلقین، الهام بخشی از خواب تا بیداری: سفری به لایه‌های پنهان زمان و خیال و واقعیت

دیدگاه خود را ثبت نمایید.